ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

پانزده ماهگی

تازه ها این روزا ماهگرد چهاردهمم داره پر میشه و به گفته شاهدان عینی من پیشرفته های عجیبی کردم: کلمات زیر رو دقیقا می دونم چیه کلید  نماز  الله اکبر   توپ کنترل   کتاب  تلفن  داد زدن  جوراب  شلوار و کلمات زیر رو میگم بابایی  مامانی       مممی = موبایل       آبه = آب         ام = غذا از من=اّمی           بیرون رفتن=ددّر        شیر=جیجی      جیز و جیش هم بلدم. تازه خودم به تنهایی از صندلی بالا میر...
25 بهمن 1391

لحظه های شیرین کودکی

سلام به همه من تازگی ها یاد گرفتم واسه هر اشنا و غریبه ای که میبینم اخم کنم.البته اخمم همراه یه لبخند کوچولوست واسه همین همه بهم میخندن. ودیگه اینکه این روزها هم حرف گوش کن شدم و هم اشیای دور و برم رو دارم میشناسم مثلا وقتی مامانی میگه امیررضا توپ رو بیار یا دیدت(سه چرخه) کو میرم پیشش و هلش میدم. راستی من یه فوتبالیست حرفه ای هم شدم .شوت هایی که میزنم همش در حد تیم ملیه. عاشق موزیک شدم با هر صدایی که از لپ تاب بابایی بلند میشه زودی بلند میشم و با خنده و فریاد طرفشون میرم. حالا از لحظه ای شیرین ازار و اذیتمم بگم موقعی که بابایی از دانشگاه میاد خسته و کوفته میخواد بخوابه میرم رو سرش و با ترفند خاصی شروع به کشیدن مو و دماغ و گوشها...
12 بهمن 1391

چهارده ماهگی

چهارده تا سلام من تو این ماه مهارتهای حرکتیم زیاد شده مثلا میتونم هفت هشت متر بدون اینکه زمین بخورم راه برم مامان و بابام واسه هر کار جدیدی که یاد میگیرم دایم برام اسفند دود میکنن واز کارهای جدیدم اینکه وقتی میبینم مامانی غرق نگاه کردن به تلویزیونه میرم از همون جلو دکمه خاموش رو میزنم و براش میخندم. راستی من این روزها حالم زیاد خوب نیست اخه باز با ویروس سرماخوردگی در گیرم شدم. کلمات جدید مامان= مامی بابا=بابی .ددی.بب بقیه شم تو یه پست جدا براتون میزارم   ...
2 بهمن 1391
1